مروی قصههایی که میچسپند اثر کیندرا هال
چطور قصهسرایی مشتریان را افسون میکند، بر مخاطب اثر میگذارد و کسبوکارتان را متحول میکند.
قصه کوتاه ترین فاصله میان انسان و حقیقت است.
آنتونی دملو
کیندرا هال نویسنده پرفروش قصههایی که میچسبند و یکی از سخنرانان او رئیس استلر کالکتیو است، یک آژانس بازاریابی که بر قدرت داستان سرایی برای غلبه بر چالش های ارتباطی متمرکز است
ما عاشق داستان هستیم این در ذات ما نهفته است که به آنها بگوییم و آرزو کنیم آنها را بشنویم. برای ارتباط با دیگران، انتقال پیام، ایجاد اعتماد و توضیح مفاهیم پیچیده استفاده میشود. داستان ها بخشی از زندگی روزمره ما از دوران کودکی ما هستند. همه ما آنها را داریم. از جمله شما
داستان سرایی ممکن است ساده به نظر برسد و به نوعی همینطور است، اما اگر شما نیز مانند من در ساختن داستانی با یک هدف خاص فکر کرده باشید، مطمئناً خواهید دانست که در واقع به این راحتی هم نیست.
داستان بیانیه ماموریت، توصیف شاعرانه یک محصول نیست.
در حالی که اکثر قوانین اصلی ساخت یک داستان در همه زمینهها یکسان است، اگر در حال نوشتن یک رمان، فیلمبرداری یک فیلم یا هدف بهبود تلاش های بازاریابی و فروش خود هستید، تفاوت وجود دارد.
«داستانهایی که میچسبند» توسط کیندرا هال بر داستانگویی در تجارت و نحوه استفاده از آن در موقعیتهای مختلف تمرکز دارد.
چگونه میتوان علاقه را جذب کرد، مزیت رقابتی به دست آورد و بر روی مخاطب تأثیر گذاشت
در این کتاب گام به گام از طریق ساخت 4 نوع داستان که معمولاً در تجارت ظاهر میشود، و قابل آموزش دادن است.
- داستان ارزش
- داستان موسس
- داستان هدف
- داستان مشتری
به طور خلاصه، یک داستان خوب باید دارای 3 قسمت و 4 جزء باشد که همه آنها برای ساخت یک داستان خوب بسیار مهم هستند و بسته به نوع داستان متفاوت هستند.
داستان 3 قسمت :
روال عادی، انفجاری و روال عادی جدید
طبیعی
اگر به آن اهمیتی ندهیم، داستان ضعیفی است.
آیا متوجه شدهاید که چگونه میتوانید اخبار غم انگیز را تماشا کنید و از نظر احساسی تحت تأثیر قرار نگیرید؟
این به این دلیل است که شما چیزی در مورد شخصیت های درگیر نمیدانید. اخبار معمولا از وسط داستان شروع میشود – آتش سوزی، تصادف، کشف. شما در مورد زندگی عادی و روزمره شخصیت ها چیزی نمیشنوید. ممکن است توجه شما را جلب کند، اما نمی تواند شما را تحت تاثیر قرار دهد یا تغییر دهد.
یک داستان خوب باید با ایجاد حالت عادی شروع شود. قبل از اینکه چیزی تغییر کند، اوضاع چگونه بود. اینجاست که شما شخصیت ها و احساسات آنها را معرفی میکنید. لحظهای که در آن چند جزییات گنجانده شود که حس آشنایی را برای مخاطب ایجاد کند. حالت عادی جایی است که به مخاطب خود دلیلی برای اهمیت دادن میدهید. اگر به درستی انجام شود، مخاطب با خود میگوید “من این شخص را میشناسم.” من میفهمم این در مورد چیست.
انفجار
انفجار به اتفاق افتادن اشاره دارد. ممکن است بزرگ به نظر برسد، اما لازم نیست که باشد. می تواند بزرگ یا کوچک باشد، خوب یا بد، مهم نیست. این لحظه ای است که همه چیز تغییر میکند. شاید این یک تحقق یا یک تصمیم باشد. شاید یک اتفاق در هر صورت، انفجار همان لحظه ای از داستان است که همه چیز طبق روال عادی پیش میرفت و سپس متفاوت است.
جدید معمولی
اینجاست که شما با مخاطب به اشتراک میگذارید که زندگی اکنون، پس از انفجار چگونه است. شما به آنها میگویید که در نتیجه اکنون چه چیزی را می دانید، چرا عاقلتر یا قویتر هستید یا چگونه پیشرفت کردهاید (یا هنوز در تلاش برای بهبود هستید). این میتواند این باشد که چگونه یک مشتری پس از استفاده از محصول یا خدمات شما با خوشحالی زندگی کرده است. میتونه اخلاقی باشه این میتواند شامل یک فراخوان برای اقدام باشد. معمولی جدید چیزی است که باعث میشود یک داستان در تجارت ارزش شنیدن داشته باشد.
حالا وقتی ساختار یک داستان را میدانید، اجازه دهید 4 جزء یک داستان را بشکافم.
شخصیت های قابل شناسایی
هر چقدر هم که استفاده از یک محصول به عنوان شخصیت وسوسه انگیز باشد، یک محصول کشتن اژدها، برنده شدن در لاتاری یا غلبه بر ترس نیست. یک شخص است.
شوالیه در زره شخصیت است، شمشیر محصول است و اژدها مشکل است.
به جای تمرکز بر روی ماشین، نرم افزار یا عطر، روی شخصی که ماشین را رانندگی میکند، از نرم افزار یا عطر استفاده می کند تمرکز کنید. مردم شخصیت هستند. نه شرکت شما، نه محصول یا کارخانه شما، نه ارزش برند یا شرکت شما.
هنگام ساختن یک شخصیت، جزئیات کمی در مورد آن درج کنید. این می تواند یک ویژگی شخصیتی، سن، یک ویژگی فیزیکی یا حرفه، یا شاید یک چیز خاصی باشد که آنها میپوشند. هر چه مخاطب بتواند شخصیت را واضح تر تصور کند، ارتباط بیشتری با محتوا برقرار میکند.
یک لحظه
در حالی که یک شخصیت و احساسات مخاطب را به صحنه میکشاند، یک لحظه چیزی است که به ایجاد تصاویر بصری در لیست کمک میکند.
احساس اصیل
این جایی است که شما داده هایی را که در مورد مشتری اصلی خود جمع آوری کردهاید، بیرون میآورید و به آنها نگاه میکنید. در حین انجام تحقیقات مشتری و ایجاد پرسونا به همه چیزهایی که جمع آوری و تجزیه و تحلیل کردهاید نگاه کنید.
چه چیزی آنها را بیدار نگه میدارد؟ مشکلی که آنها سعی در حل آن دارند، اما نمیتوانند چیست؟ موضوعی که آنها را تحت فشار قرار میدهد؟ آنچه را که مشتری بالقوه شما بیشتر به آن اهمیت میدهد را در نظر بگیرید و داستانی را بیان کنید که به آن توجه کند.
به عنوان مثال، هنگام تهیه داستان بنیانگذار برای سرمایه گذاران بالقوه، آنها اهمیت میدهند که آیا بنیانگذار می تواند از مسائل مربوط به راه اندازی یک شرکت جان سالم به در ببرد یا نه. مشتریان به ارتباط شما با محصول، خدمات و ایجاد زندگی بهتر برای آنها اهمیت میدهند.
مکالمات واقعی میتواند تفاوتهای عاطفی را نشان دهد که دادههای نظرسنجی و نظرسنجیهای آنلاین ممکن است از دست بدهند، ارزش داشتن آنها را دارد.
کتاب قصههایی که میچسبند پرفروشترین کتاب اثر کیندرا هال که مبحث داستان سرای را به صورت ساده بیان میکند به شما پیشنهاد میدهم این را حتما کتاب را تهیه کنید.
دیدگاهتان را بنویسید