تمرین جلسه سوم نویسندگی
منطق و باور پذیری
داستان و کنش های نا معقول آدمی
اولین تمرین:
عجیب ترین تصمیم زندگی شما ؟
ازدواج با فرزاداز طریق دانشگاه باهم آشنا شدیم برای خانوادهام آمنه کمرو درونگرا بتواند ارتباط برقرار کند چه برسد به تفاهم برسند
به خاطر کدام تصمیمتان، از سوی دیگران “بیمطق” خوانده شدید؟
کسبوکاری که 6 سال براش زحمت کشیدم من را به استقلال مالی رسانده بود حکم بچه ام داشت بعد فیلتر شدن گفتن نمیشه ادامه بدی من ازش دست کشیدم دیگر تقلا نکردم برای بدستآوردش غیر قابل باور بود خیلی آرام ناراحت نبودم از این مسئله دیگران غیر منطقی قلمداد میکردن.
کدام رفتار شما حتا خودتان راهم متعجب کرد؟
دیروز ساعت 6 رفتم نان ببری بگیرم نانوایی شلوغ بود تقریبا 10 نفر جلوی من بودن در صف ماندم که یک عدد نان بیگیرم
یک هو وقتی نوبت ام رسید از نانوایی زدم بیرون بدون هیچ منطق خاصی آنهایی که در صف بودن یکی پس از دیگری میپرسدند مگر نان نمیخواهی گفتم نه اینجا خودم متعجب شدم چرا نان نگرفتم .
تمرین سوم
متنی پر از فعل های حرکتی
که نمونه : داستان (هاله) از کتاب ((سارای همه )) نوشته فرشته احمدی
باران ریزی می بارید. کلاه بارانیام را روی سرم کشیدم و بدون عجله به راهم ادامه دادم. صدای تق تق چکمه های پاشنه بلندم روی سنگفرش پیاده رو توی فضا منعکس میشد و سر و صدای خیابان را پس میزد یک بار کسی گفته بود، چشمهای باهوشی داری.با چشمهای با هوشم به روبرو خیره شده بودم و مستقیم راه میرفتم اما وقتی از کنار آینه بزرگی که بیرون مغازهای گذاشته بودند رد شدم، نتوانستم از گوشه چشم نگاه کوچکی به خودم نیندازم؛ قدم بلند بود و بارانی و کلاهم مشکی رنگ سیاه خوب کنار سفید و قرمز مینشیند؛
صورتم سفید بود و لبهایم قرمز یک چیز دیگر هم بود که وسوسه ام میکرد برگردم و دوباره نگاه کنم؛ هالهای روشن دورم بود، هالهای سفید و روشن هوا سردتر شده بود. با انگشتان کشیده و باریکم دستمالی از جیب بارانیام درآوردم و چند لحظه جلوی دماغم گرفتم. نمیخواستم دماغم قرمز شود؛ قیافه آدم را احمقانه میکند. قیافه احمقانه از هر چیزی بدتر است، حتی از قیافه خیلی زشت مردی از روبرو میآمد تا وقتی از کنارم رد شد، نگاهم میکرد. دلم میخواست برگردم و ببینم به پشت سرش نگاه میکند یا نه با زنی که بچه ای در بغل داشت چشم در چشم شدم هیچ چیزی توی نگاهش نبود حتی وقتی هاله اطراف بدنم تماس کمی با او پیدا کرد، چیزی نفهمید. ایستاده بود با دستفروش کنار خیابان، چک و چانه میزد. باسن بزرگش به طرف پایین میکشاندش و کفشهای تخت بدون پاشنهای هیکلش را حسابی به زمین چسبانده بود. آن قدر زمینی بود که میتوانست توی تمام رمانها و فیلمها نقش همه زنهای دم دست را بازی کند. مردها این چیزها را بهتر میفهمند به دستفروش نگاه کردم تا نگاهش تأییدم کند. داشت پولهای زن را میشمرد. از خیابان رد شدم پایم را که روی خط های سفید عابر پیاده گذاشتم همه ماشینها ایستادند. سر و صدای خیابان و آدمها قطع شد. فقط صدای تق تق کفشهای من توی فضا میپیچید. به آن طرف خیابان که رسیدم، ماشینها حرکت کردند و هیاهوی خیابان از سر گرفته شد. از پلههای داروخانهای بالا رفتم انعکاسم را روی سنگ سیاه پلهها دوست داشتم. پایین آمدم. دلم میخواست دوباره بالا بروم.به ویترین بزرگ مغازه ای خیره شدم فقط کفشهایم دیده نمی شد.
طرهای از موهایم روی پیشانیام ریخته بود. خط باریک دور لبهایم کمرنگ نشده بود. کیفم را روی دوشم جابجا کردم تصویر مردی کنار تصویرم ایستاد.جلوتر رفتم و به اشیای داخل ویترین نگاه کردم. مغازه ابزار فروشی بود.آچارها و پیچ گوشتیها و چیزهای زمخت دیگر کنار هم چیده شده بودند.
حتماً برای مرد عجیب بود که به چنین چیزهایی نگاه میکردم. چین کوچکی به وسط ابروهایم دادم لب پایینم را کمی جمع کردم و با دقت بیشتری خیره حتماً مرد به جای ویترین مبهوت من شده بود. شاید میخواست چیزی بپرسد که راه افتادم وارد پارک کوچک و خلوتی شدم. اینطور جاها، به خصوص وقتی باران میبارد یک طور عجیب و غریبی آدم را یاد همه چیز میاندازند. به همه چیز فکر میکنی بدون آنکه بتوانی به چیز خاصی فکر کنی فکرت سبک و لغزان ،است نمیتواند جایی مکث ،کند میرود و میرود….
متن تمرینی خودم
ساعت 1ظهر بود. با خود زمزمه میکرد هر جور شده باید یک بسته ایی که چند روز قبل قرار بود پست کند و هی به عقب میانداخت. کفشهایش را پوشید کلید خانه را برداشت. رایان تنها در خانه بود. در را قفل کرد دکمه آسانسور زد در آینه آسانسور به خود نیم نگاهی کرد و گفت این هفته لازم است بروی آرایشگاه. همینطور محو خودش بود. به یاد آورد هفته قبلی با تیغ ابروهایش را خونی کرده و نتواسته مرتبش کند که در آسنسور باز شد. چشم در چشم مردی شد هیکلی قد بلند در آن لحظه ترس از چشمهایش میزد بیرون که چطور متوجه نشده به طبقه همکف رسیده است مرد که او را آشفته میبیند، با نگاهی بدبینانه میپرسد: طبقه چندمی واحد چندی؟ ازآسانسور بیرون زد. جوابش مرد را نداد، چون آن لحظه هیچ چیز بر زبانش جاری نمیشد که بگوید: درمسیر رفتن به اداره پست آدم های زیادی جلوی چشمانش میگذشتند که در دستهایشان چیزی داشند. جوانی پالاستیکی در دست داشت.در درونش رب گوجه بود. خیره شد به دستهایی که میرفت جلو و به عقب و ربگوجهکه در حال تاب خودن بود نگاه میکرد. با خود گفت : احتمالا همسرش تماس گرفته است که در مسیر با خودش رب بیارد. دو خانم را دیدم انگار باهم رابطه دوستی عمیقی داشتندبه هم لبخند میزنند انگار یک خاطر قدیمی در ذهن شان زنده شده بود. هر دو پلاستکی در دستانشان بود که میوه شمام و ملون با خودشان حمل میکردند. هر کدام در پلاستیک 3ملون داشتند که با دستی سخت محکم آن را گرفته بودند. احساس کرد جای پلاستیک روی دستشان مانده. با خود گفت این میوه بد ترکیب اصلا با مزاج من سازگار نیست .از کودکی با این میوه حال نمیکردم وقتی ازدواج کردم وقتی این میوه در یخچال بود کپ میزد و حتی حاضر نبودم برای همسر بیچارهام بیاورم بخورد.
تمرین
طرح داستانی بنوسیم
متنی بنویسیم که کنش داشته باشد. به یک شخصیت هدف بدیم و طرف مقابل را در تعارض با اون هدف قرار بدهیم و یک جدال و کشمکش برایشان بنویسیم
ریم در شهری دور از خانوادهاش در کنار دوستش نینا در طبقه چهارم آپارتمان زندگی میکردند. ریم یک ماشین خیلی معمولی به رنگ سفید، در حد پراید داشت قدیمی بود و دائم خراب میشد و میخواست یک بار برای همیشه ماشیناش را عوض کند. ریم دراداره دولتی کار میکرد. از دوستش نینا شنید که ثبتنام ماشین دولتی 6 روز دیگر است دل شوره گرفت، ریم تنها پولی که داشت فقط ربع پول ثبتنام میشد ریم رفت پیش نینا هم اتاقیاش پول قرض بگیرد.5میلیون توانست بهش بدهد و گفت این تنها پولی است که پسنداز دارد. ریم باخود فکر میکرد چگونه میتواند این پول را تهیه کند؟ چه کسی میتواند به من پول قرض دهد؟ یادش آمد که آیهان میتواند کمکش کند آیهان شوهر خواهرش، وضع مالی خوبی داشت به سختی خودش را راضی کرد. تماس بگیرد چون درخواست کردن از دیگران برایش مثل مرگ بود. و باقی مانده را پول مهیا کرد. نینا خیلی خوشحال بود میتواند ماشین جدید ثبت نام کند و از شر ماشین قراضهاش خلاص میشود دیگر در جاده نمیماند در پوست خودش نمیگنجید. در روز ثبت نام لپتاپ را روشن کرد. واردسایت ثبت نام شد سایت کاملا هنگ بود هیچ لینکی درست کار نمیکرد با خود میگفت خدایا چرا نمیتوانم ثبت نام کنم؟ که در همان لحظه برای چند دقیقه سایت درست شد و شروع کرد به وارد کردن اطلاعات و نوبت به پرداخت پول رسید. ناگهان دکمه انصراف زد از سایت خارج شد ماشین را ثبتنام نکرد.آن لحظه آخر دریافت این ماشین برایش مناسب نیست با حقوق کارمندی که دریافت میکند نمیتواند بیمه اش را پرداخت کند و به آرزویش پشت کرد.
دیدگاهتان را بنویسید