تمرین های جلسه دوم کلاس نویسندگی
تمرین اول
متنی بنویسید که حروف مشترکی میان اغلب کلمات آن وجود داشته باشد.
در این تمرین زیاد اهمیت ندارد چی مینوسی جفگ بنوسید یک نوع تمرین هست زیاد اهمیت نداره چرت پرت بنویسید .
حرف ش
شب شد شکر خدا کردم شکر جوشید از دل تشنه شجاع من شعر نوشتم از شوری شام دیشب شیما
شخصی شخم میزد تا شر شیطانی در شاللیزار خلاص شود
شیشه شیر شروع کرد به شاعر شدن شعری از نیما یوشیج را کش رفتن شیرین دلش شیر میخواست بنوشد شیر را جوشاند شروع کرد به نوش جان کردن
شمع داشت به یاداشتهایش نگاه میکرد و اشک اش شروع شد نمیدانم از سر شوق بود یا خشم شب پیش سرش به شومینه خورده بود و شکسته شد در فکرش خودش را به شلاق میکشید که چی شده اینجوری شارلاتان بازی رو شروع کرده پیش خودش گفت شاید جشن شب گذشته آن را شغلم کرده که حرف های مشترک اش با شمشیر او را به شیوه ای شیطان نگرش کرده شمع با خودش گفت اگر نوشتن را شروع کنم شاید نگرش مشترکی با شمع های دیگر پیدا شود
شیخی حرف های شمع را شنید گفت بیا شیراز آنجا شبها هوا شرجی شده و بشکافیم افکارت شرارت را ازش بیرون بکشیم شاید از این شورحال رها شویی. شمع رسوا شد و شیخ شلنگ را برداشت و شانه شمع راشکست که چرا شرور در گوش من میگویی مگر شکر نوش جان کردی حالا چراشلوغ بازی را درمیاری شمع میگوید سهشنبه آینده میرم پیش روانشناس مشکل ام را شفاف بازش میکنم تا باهم حرف مشترکی داشته باشیم . شغل من روشن کردن شب هست نه شیرین حرف زد
حرف آ
آسمان به آمنه گفت آسان میشود آواز خواندبرای آدمی آفتاب روزگار نا آشنا است آرش آمد با آتشی در آستین که آزاد شدم جانم در دستان دیگران نیست آرزوهایم به واقعیت پیوسته دستهایم باز است انگار دارم پرواز میکنم کتابهایم کجاست میخواهم از نو بخوانم مامان کجاست میخواهم ناز و نوازشام کند تا دستهایش درمان درهای من شود علاقه دارم داستان رهاییام بنویسم اما سرمای هوا دستهایم تکان نمیخورد. به مادر بگویید داروهایم میخورم نگران نباشد دیگر آدم آشغال سال نخواهم بود شبها میخوابم بیدار نمیمانم دلت آرام باشد که فردا ابرها مهربان میشوند .
حرف ز
روزها زمان میگذرد من مزاحم زیادی دارم که زجر آور هستن زنگ در زدن زینب زرشک به دست زبان باز کرد که رازی بزرگ از زمان گذشته از زیر زمین پیدا کرده و زار زار ضجه میزد که زهره زاده زیبا هست زرنگی کردن زهره را آن زمان عوض کردن که من را زخمی کنند نوزاد دیگری را دزدیده اند که زنی مانند زینب را زندگی اش را سر زبان ها بیندازند
حرف ر
راه درازی را پشت سر گذاشتم که رامین رفتار ارزانی نشان داد خری را از روی درخت پرت کرد و رنگ رود را زرد کرد روباه رنگینکمان را دید به رشت میرود مرد ریشو را دید که نور از رانش زده بیرون آن نور نور چراغ قوه بود که میسرش را روشن میکرد ابری رقص کنان باران را سرایز میکرد ریشه درختان راحت بارز و جاری میشدن
حرف د
دنیا درمان درد را به من داد دست من پر از دانه های داوودی که داستان دریای دوست داشتنی را میخواندم دارکوبی دیدم دوان دوان در میان دشت ها میآید که دختری به او نزدیک میشود دست بر سرش میکشد میگوید دلم داغ دیده است به دروازه دلم باد بزن خنک شود دیگر زندگی دیر یا زود مرا به دست دوشمنان میدهد دیوار من را درک میکند. خورشید من را میفهمد
ادامه دارد .
تمرین دوم
نوشتن از روی داستان (اسبریزی) از بیژن نجدی
پوستم سفید بود موهای ریخته روی گردنم زردی گندم را داشت. دو لکهی باریک تنباکویی لای دستهایم بود فکر میکنم بوی اسب بودنم از روی همین لکهها به دماغم میخورد
روزی که توانستم از دیوارک کاجهای پاکوتاه جست بزنم و بی آنکه پل را ببینم قالانخان را از روی آب رد کنم و آن طرف رودخانه، جلوتر از همه اسبها به میدان دهکده برسم، دو سال بودم قالاخان یک زین یراق دوزی و یک پوستین بلند پر از منجوق جایزه گرفت وبه پاکار گفت که در
اصطبل، خاک اره بریزد تا اگر گاهی بخواهم غلت بزنم پوست پلو و شانههایم، خراش بر ندارد.
روز بعد قالانخان آن زین را روی پشتم گذاشت تسمه اش را زیر شکمم سفت کرد. باران میبارید. تا باران بند بیاید مرا بین ردیف درختان غان،روی سینهی تپهها و در حاشیه باغهای پنبه دواند. کنار رودخانه پاشنه چکمهاش را به پوست شکمم کشید و مرا هی کرد که خودم را تا گردن به آب بزنم بعد آلاچیقها را دور زدیم. از بوی دود اجاقها رد شدیم .
زین و تسمه، خیس شده به تنم چسپیده بود خراشم میداد مثل برادهی شیشه.
نزدیک ظهر به دهکده برگشتم. دختر قالانخان کنار چاه بود به طرف ما دورید. پاکار دهنهام را گرفت و قالانخان بی آنکه پیاده شود مرا به اصطبل برد آنجا هر دو پایش را از یک طرف زین آویزان کرد و خودش رابه پایین سر داد پاکار زین را باز کرد. تا برود و یک تکه نمد برای خشک…..
ادامه دارد
این بگم یه کتابی معرفی کردن بهمون شب هول گفتن بهترین کتاب هست بخوانید من دارم روی نویسی میکنم الان صفحه 35 هستم
خیلی به من کمک کرده احساس میکنم نحوه نوشتم تغییر کرده الان بیشتر به کلمات که میخوانم بیشتر دقت میکنم چطور نوشته میشود و همین دقت باعث شده از قبل دو درصد بهتر بنویسم .
تمرین سوم
این بود که 30 روز 30 مونولوگ
دکمه ضبط دوربین گوشی بزنیم با چیزهای مختلف حرف بزنیم حتی اگر حرفهایمان جفگ باشد(کفش – دفتر – کتاب – یا هر چیزی دیگر
که روز اول اومدم درباره مغازه نانوایی که روبه روی پنجره آشپزخانه بود حرف زدم آخرش کشید به تخیل مثلا اگر به جای نون سیب پرت میشد چی ووو
روز دوم با اسباببازی های سپهر و رایان پسرام یه مسند ضبط کردم که این اسببازی چند سالش بوده کی بهش هدیه داده این اسباببازی اصلا نمیدونم او کجا اومد و و ……
روز سوم درباره قابهای عکس روی میز
روز چهارم درباره خیابان رو به پنجره
روز پنج ام درباره پارکی محله مون هر رو میرم و زمان زیادی اونجا سپری میکنم آدم ها داستان های زیادی رو به رو میشود حرف زدم.
روزششام مسیر پیادروی شرح دادم
و هر روز درباره یه چیزی حرف میزنم .
این کارو خیلی دوست دارم سعی میکنم ادامه دار باشه تا 30 روز بعد تیکه تیکه مستندهای که ساختم کنار هم میزارم ببینم چی از آب در میاد .
مونولوگ چیه :
تکگویی یا مونولوگ یکی از شگردهای ادبیات داستانی و هنرهای نمایشی است که در آن شخصیت داستان یا گویندهٔ شعر خطابه یا داستان یا وصف و درددلی را به تنهایی، خطاب به خود یا بینندگان و شنوندگان، عرضه میکند و در برابر دیالوگ(همگویی) قرار میگیرد.
دیدگاهتان را بنویسید