نه اشتباه بزرگ بوم مدل کسب و کار
یک. نحوه برخورد با بوم مانند یک چک لیست
بسیاری از گروهها فقط 9 کادر را میبینند و سعی میکنند در آنها مسابقه دهند، و سپس همه چیز را تمام شده اعلام میکنند. آنها نکته های را از دست میدهند.
هیچ جایزه ای برای سریع بودن وجود ندارد، هدف این است که ارتباطات و روابط بین جعبه ها را درک کنید.
چه فعالیت هایی برای حمایت از روابط مشتری شما مورد نیاز است؟
ارزش پیشنهادی شما چه تاثیری در انتخاب کانال شما دارد؟
آیا هر بخش مشتری به یک جریان درآمد منجر می شود؟
درک اینکه چگونه هر جزء بر مدل تأثیر می گذارد، نحوه به دست آوردن بینش و تصمیم گیری دقیق تر است.
دو. کارآفرینان پس از کامل کردن مدل کسبوکار،میزارنش کنار و دیگه هرگز به مدل نگاه هم نمی کنند.
اه چه شرم آوره!!!!
تمام هدف این ابزار این است که شما از آنچه هست نقشه برداری می کنید و سپس چند نسخه از آنچه می تواند باشد را ترسیم می کنید.
از تیم خود بخواهید یکی را پر کند، آنها چه برداشت های جایگزینی دارند؟
بین چند گزینه گیر کرده اید؟
آنها را روی بوم مقایسه کنید، که اغلب همه چیز را واضح تر می کند.
شش ماه بعد، هنگامی که مشتریان و شرکای بیشتری را ملاقات کردید، فروش بیشتری انجام دادید و موانع بیشتری را برطرف کردید، با دانش جدید خود دوباره کار را انجام دهید.
از اینکه چقدر تغییر کرده است شگفت زده خواهید شد.
سه. قاطی کردن حال و آینده
وقتی شروع به بیان جملاتی مانند
“خب ما یک گروه اصلی 2000 عضوی خواهیم داشت…” همه چیزخطرناک می شود ، واقعاً واضح باشید، آیا مدل امروزی این است یا 12 ماه دیگر؟
اشتباه گرفتن این دو نقطه را شکست می دهد.
تاریخ دقیق است، برنامه های آینده حدس و گمان است.
با پیگیری مفروضات خود، می توانید تست های بهتری انجام دهید و نقاط عطف بهتری را تعیین کنید.
چهار. اشتباه گرفتن مشتری با ذینفع
مشتریان افرادی هستند که به شما پول می دهند.
ذینفعان کسانی هستند که زندگی آنها را تغییر می دهید.
گاهی اینها یکی است، گاهی جداست.
ذینفعانی که به شما پول نمی دهند احتمالاً شریک هستند نه مشتری.
به ورلد ویژن فکر کنید، کودک حمایت شده از مزایای آموزش و آب سالم برخوردار است، اما آنها مشتری ورلد ویژن نیستند.
خانواده حومه شهر که 400 دلار در سال کمک می کند مشتری هستند و باید مطابق با آنها رفتار شود.
پنج. قاطی کردن قصد با ارزش پیشنهادی
هدف شما این است که چرا کسب و کار را اداره می کنید و آنچه برای شما مهم است.
ارزش پیشنهادی درباره چیزهایی است که برای مشتری مهم است و آنها چه چیزی از شما دریافت می کنند.
این دو می توانند یکسان یا کاملاً مجزا باشند، و این اشکالی ندارد.
آنچه خطرناک است این است که فرض کنید انگیزه های شما باید یکسان باشد .
مشتریان به دلایل خود محوری مجاز به خرید با شما هستند.
وظیفه شما این است که این خریدها را به تغییرات اجتماعی تبدیل کنید و مشتری را به عقب برگردانید.
شش. درج نکردن اعداد
یکی از اشتباهات خطرناک این است که اعداد را نادیده بگیرید و عبارات عریض را انتخاب کنید.
تنها کسی که اینجا خیانت میکنی خودت هستی
بیایید بگوییم که بخش مشتریان شما «متخصصان درون شهری آگاه اجتماعی هستند که صاحب دو گربه هستند و دلار بالایی برای محصولات اخلاقی می پردازند».
چند نفر از این افراد وجود دارند؟
عدد را یادداشت کنید
از آنجایی که این یک بازار محدود است، نمیتوانیم فرض کنیم که این گروه میتوانند بهطور جادویی یک شبه دو برابر شوند، فقط به این دلیل که ما میخواهیم.
یا شاید پایگاه مشتریان شما گسترده تر باشد، تیم شما می تواند در یک سال چند واحد بفروشد؟
زمانی که ما به مسائل مالی دست پیدا می کنیم، اهمیت بیشتری پیدا می کند.
برای جذب مشتری چقدر هزینه دارد؟
یک مشتری تکراری در یک سال چند بار برمی گردد؟
2 یا 20؟
این میتواند فرآیند دشواری باشد، اما میتواند از دل شکستگی (و حتی ورشکستگی) در این راه نجات دهد.
هفت. درک نادرست از روابط با مشتری
روابط با مشتری کمترین قسمت از کتاب است.
اینطور فکر کنید: بخش مشتری و پیشنهاد ارزشی که آنها به دنبال آن هستند را شناسایی کرده اید.
حال سوال این است که این تعامل چگونه آشکار خواهد شد؟
به تدریج یا در عرض چند ثانیه؟
آنلاین یا حضوری؟
آیا انتظار تکرار تجارت را داریم؟
آیا آنها ما را دوستانه یا رسمی توصیف می کنند؟
این همان چیزی است که جعبه ارتباط با مشتری برای آن است. برای طراحی و شناسایی این که چگونه این تعاملات برای هر نوع مشتری به بهترین شکل ساختار یافته است.
هیچ پاسخ کاملی وجود ندارد؛ این در مورد انتخاب رویکردی است که با آنچه می فروشید مطابقت دارد.
هشت. اطلاعات بیش از حد
جعبه ها به دلایلی کوچک هستند.
ایده این است که مختصر باشد، و اختصار زمانی که حرف های زیادی برای گفتن دارید سخت است.
بوم شما را مجبور می کند همه چیز را حذف کنید، به جز جوهره مدل خود، اجزای اصلی که بیشترین اهمیت را دارند.
ریختن اطلاعات در همه جا ماهیت مدل را پنهان می کند، که به طور کلی منجر به تصمیم گیری ضعیف می شود.
نه. فهرست کردن ویژگیها به جای مزایا،
ویژگیهای محصولات و خدمات شما در کل خستهکننده است.
متاسفم که اینقدر رک می گویم، اما این حقیقت است.
مزایا، با این حال، جذاب است.
جعبه ارزش پیشنهادی برای همین است.
جزئیاتی در مورد نحوه عملکرد محصول یا خدمات مربوط به آن نیست.
به توصیف مزایایی که هر بخش از مشتری دریافت می کند، بخصوص مزایای نامشهود (وضعیت، اطمینان، آرامش خاطر و غیره) پایبند باشید.
در صورتی که مایل به قرار دادن آنها در جایی هستید، میتوان ویژگیها را در منابع کلیدی، فعالیتهای کلیدی و کانالها گنجاند، زیرا این جعبهها در مورد آنچه در ارائه مزایا به مشتری نقش دارد، صحبت میکنند.
اکنون زمان ساختن یک بوم نقاشی دیگر است.
از لیست بالا برای توصیف مجدد کسب و کار خود استفاده کنید و ببینید چه تغییراتی می کند.
مهمتر از همه، به تکرار ادامه دهید و روشهای قدیمی تجارت را به چالش بکشید.