جلسه چهارم نویسندگی
روز پنجشنبه برای من یه چیز دیگه است رفتن به کلاس اگه روز قبلش درد داغون باشم روز پنج شبه به عشق کلاس حضوری و دیدن دوستانم جون تازهای میگیرم
این پنج شبه ساعت 1 از خانه زدم بیرون به خاطر اینکه زود از خانه اومدم بیرون با خیالی آسوده سوار سرویس آزدی شدم به سمت مترو
از پنجره اتوبوس خیره شده بودم به خیابان چیزی توجه من جلب کرد دستگیره ماشین ها هر کدام متفاوت از اشکال های مختلف تا حالا از این زاویه به ماشین ها نگاه کرده بود یاد دستگیره ماشین بابام 18 سالم بود افتاد که به سختی با فشار انگشت به داخل باز میشد بعضی مواقع من قدرتش نداشتم بازش کنم و دیگران بهم کمک میکردن. تو حال هوای گذشته بودم متوجه شدم رسیدم .
کلاس شروع شد
اول جلسه جزوه ها را دانیال پخش کرد شاهین کلانتری شروع کرد با دوستان سلام احوال پرسی از ما خواست درباره یک روز خوب چگونه چطوری میگذرد
یک روز ایده به صورت ملموس بدون محدویت در نظر نگیریم بنویسیم.
شروع کردم به نوشتن با خودکار آبی
ساعت 8 صبح از خواب بیدار میشوم میروم به سمت آشپزخانه صبحانه که فخریه خانم آماده کرده نوش جان میکنم امروز جیگر سرخ شده درست کرده بود در وعده غذایی پنجشنبه ام هست
زنگ در به صدا در آمد راننده شخصیام لنا آورده باهم بریم شرکت جلسه کاری دارم امروز با موسسه دیجتال آرا بزرگترین شرکتترین خدمات دیجیتالی
جلسه در سالن اجتماعات شرکت برگزار میشود ساعت 10 صبح ساعت همه منتظر و من در جلسه من در حال خوردن جوشانده برای تقویت صدا ساعت 10 شد جلسه شروع شد درباره بهبود همکاری مون بحث گفتگو پرداختیم جلسه به پایان رسید
دستیارم برام یه سری قراردادها آورد امضا کردم به بخش های مختلف شرکت سر زدم قسمت فناوری مدیرش سانی بود درباره اینکه مشکلی ندارن همه چیز خوب پیش میرود که سانی گفت یه سری فناوری جدید لازم داریم من اونا رو یاداشت کردم که اقدامات لازم انجام شود.
ساعت 12 دستیارم بهم گفت قرار امروز با خانواده بری برای نهار بیرون رستوارن جاناما من خودم را جمع جور کردم رفتم دنبال خانواده بریم
رستوران جاناما فضای جالب و سرسبزی داشت انگار در جنگل هستی دوربرت پر گیاه سرسبزی در همین حین من یه آدمی را ملاقات کردم که 5 سال بود که ندیده بودمش برای من هیجان انگیز بود میران بود دوست دوران دانشجوییام باهم حرف زدیم شمارهاش گرفتم در روزهای آینده باهم قرار بزاریم وکلی حرف بزنیم
بعدش از ما خواست که همین داستان رو بیاییم و این شرایط ایدهال خراب کنیم یه سری پیشآمد مانند شکست- تورم – زلزله- خیانت- مرگ عزیز
نشون دادن رنج آدمها نهایت فاجعه رو نشون بدیم
چه چیزهایی میتواند این زندگی را بهم بریزد ؟
چه اتفاقی میتواند شما را به نهایت استیصال بکشاند؟
و ادامه تمرین قرار شد در خانه انجام دهیم
مطلب بعدی درباره داستان عاشقانه
هر نویسندهیی خواهناخواه داستان عاشقانهیی را در ذهن میپرورد، اما فقط برخی نویسندگان شانس نوشتن آن را مییابند
پرسش چه چیزی داستان عاشقانه را برایتان جذاب میکند؟
از ما خواست کتاب “پلهای مدیسونکانتی” از رابرت جمیزوالر بخوانیم
و یک داستان عاشقانه بنویسیم.
اینجا بود که من یادم آمد من هم یک داستان عاشقانه بنویسم آن هم یک داستان حقیقی ازخودم و فرزاد
دیدگاهتان را بنویسید